تفسير ابوالفتوح رازى، افزون بر اين كه يكى از مهمترين تفاسير شيعى است، از نظر معارفى، مطالب بسيار مهمى در اصول و فروع معارف اسلام دارد، و مطالب كلامى ارزشمندى را در خود جا داده، يكى از ذخاير مهم زبان فارسى نيز هست. اما ارزش اين كتاب در بخشهاى تفسير و ترجمه تفاوتهايى دارد، برخى از ارزشهاى آن مخصوص ترجمه است. يعنى معادل هاى زيباى فارسى كه در برابر واژه هاى عربى قرار گرفته است، گنجينهاى را پديد آورده است كه ارزش فوق العادهاى دارد. زبان فارسى از اين ترجمه و ترجمههاى فارسى ديگر قرآن كريم سود فراوانى برده و مىتواند ببرد.
قرآن با آمدن خود جهان بينى و تفكرى نو عرضه كرد، بسيارى از واژهها بدون اين كه كنار گذاشته شوند، محتوايى جديد يافتند. هنگامى كه فارسى زبان مسلمان مىگفت: اهريمن، اين ديگر همان موجود قدرتمندى نبود كه با اهورامزدا مىجنگد و در ايجاد شر و بدى درست به اندازه اهورا مزدا در ايجاد خوبى و خير، قدرت دارد، بلكه از اين كلمه شيطان را مىفهميد كه بنده مطرودى است؛ در احاطه قدرت الهى، بدكار است و دشمن انسان، اما خالق يا خداى شر نيست، در ايجاد شر قدرت محدود دارد. (خداى) فارسى زبانان هم ديگر اهوراى مزداى درگير در نبرد عليه اهريمن نبود كه براى پيروزى بر اهريمن بايد منتظر روز موعود باشد.
يكى از راه هاى دگرگون شدن زبان همين است كه واژگانى از آن زبان داراى معانى جديد شوند، و كمكم معانى گذشته آنها فراموش شوند...
از مهمترين بهرههاى زبان فارسى از قرآن كريم يكى اين بود كه قرآن به احيا، حفظ و گسترش زبان پارسى كمك شايانى كرد.
از اين راه بود كه مسلمانان فارسى زبان براى فهم معانى قرآن نياز به ترجمه و تفسير قرآن داشتند. دانشمندان فارسى زبان بر اساس نياز، به ترجمه و تفسير قرآن همت گماشتند و از رهگذر اين تلاش، آثار ارزشمندى به وجود آوردند، آثارى كه گرد و غبار زمان چهره آن ها را كدر نكرده است. اين حركت هم بسيار زود آغاز شد.
همان گونه به زودى اشاره خواهيم كرد، برخى از نويسندگان را نظر بر اين است كه نخستين ترجمه قرآن به زبان فارسى به دست سلمان فارسى، صحابى معروف حضرت رسول اكرم(ص) انجام شد.
چنان مشهور است كه قرآن كريم براى اولين بار، در زمان نوح سامانى (366 -350هق)، با استفتاء از علماى بزرگ زمان او، به فارسى ترجمه شده است. اگرچه اولين متن ترجمه فارسى قرآن كه بطور كامل به دست ما رسيده، دست كم تا امروز، همان ترجمه است، ولى دلايل و شواهدى در دست است كه اين نمىتواند اولين ترجمه قرآن به زبان فارسى باشد. چرا كه مسلمانان فارسى زبان پيش از آن ترجمه با قرآن آشنا شده بودند غالب مسلمان فارسى زبانى كه با قرآن آشنايى داشتند، عربى نمىدانستند؛ اگرچه ترجمه شفاهى مىتوانست مشكل نا آشنايى مسلمانان به زبان قرآن را برطرف كند، اما اين كافى نبود، بويژه كه نوشتن و كتاب، پيش از آن نيز هم در ايران آن روز،به ويژه در شرق ايران، خراسان و ماوراء النهر، كم و بيش مرسوم بوده است، و مسلمانان فارسى زبان نمىتوانستهاند بىتوجه باشند. مصححان فاضل تاج التراجم در ديباچه خويش در اين زمينه نوشتهاند:
"هر چند در پيشگفتار ترجمه تفسير طبرى آمده است كه متن عربى تفسير طبرى - جامع البيان عن تأويل القرآن - به تقاضاى ابو صالح منصور فرزند نوح سامانى (366 - 350 هق( و به اجازت فتواى دانشمندان بخارا و سمرقند و بلخ فرغانه، و به استناد كريمه "و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه ليبين لهم" (1)، فارسى شده.(2) و از اين سخن استنباط گرديده كه "نخستين نگاشته در تاريخ نگاشتههاى فارسى درباره قرآن، ترجمه تفسير عربى طبرى است"(3) و ليكن برداشت مذكور از سخنان مترجمان تفسير طبرى قرين صواب نيست؛ زيرا فارسى زبانان مسلمان پيش از سده سوم به ترجمه قرآن كريم نيازمند بودهاند، و همين نكته محقق مىدارد كه ترجمه فارسى قرآن سالها پيش از ترجمه تفسير طبرى صورت پذيرفته است. اشارههايى نيز در نگارشهاى و آثار پيشينيان آمده است كه نظر مذكور را تأييد مىكند. چنان كه آوردهاند كه موسى بن سيار اسوارى (م 255 هق) قرآن را به فارسى تفسير مىكرد.(4) و شمس الائمه سرخسى (م 490 هق) نوشته است كه سلمان پارسى بر اثر تقاضاى برخى از ايرانيان مسلمان فاتحة الكتاب را براى آنان به فارسى ترجمه كرد، و آنان آن را در نماز مىخواندند تا زبانشان به عربى روان شد.(5) عماد الدين اسفراينى مشهور به شهفور در ديباچه خود بر تاج التراجم، نخستين ترجمه فارسى را به دست سلمان و به اذن رسول (ص) مىداند.(6) تفسير كردن قرآن به فارسى، توسط موسى بن سيار در ميانه سده سوم هجرى، مؤيد اين نكته است كه فارسى زبانان در نخستين دهههاى عصر اسلامى به ترجمه فارسى قرآن احتياج داشته، و بدون ترديد به تراجمى لغوى و تحت اللفظى و يا ترجمههاى شفاهى قرآن اهتمام داشتهاند." (7)
اگر چه متنى كه به عنوان ترجمه تفسير طبرى در دست است، ديگر همان تفسير طبرى نيست، اگر استفادهاى هم از آن شده باشد، استفادهاى آزاد است، شايد بتوان گفت اقتباس و گزيدهاى از تفسير مذكور باشد. اين ترجمه به دو دليل مىتواند در زمان خود نيز شهرت فراوانى به دست آورده باشد:
نخست اين كه به فتواى علماى طراز اول بر جواز ترجمه متكى بوده، كه سبب شهرت و اعتبار آن مىشده است.
دوم: اين كه اين كار به در خواست حكومت انجام شده بود، كه پشتوانه استنساخ فراوان و انتشار گسترده آن بود. به همين دليل، اين سبك ترجمه، يعنى ترجمه تحت اللفظى، به عنوان سبك اين ترجمه ، به عنوان ترجمه معيار، بر ترجمههاى پس از خود اثر گذاشت، و شايد اگر اين ترجمه تحت اللفظى نبود، ترجمههاى پس از آن نيز تحت اللفظى از كار در نمىآمدند. تحت اللفظى بودن ترجمه مورد نظر ما نيز مستقيم يا غير مستقيم از اين سرچشمه آب مىخورد.
ترجمه دوم، تاج التراجم، يا تفسير اسفراينى است، كه تلاش كرده دقت و صحت ترجمه در خور كارى قرآنى باشد، و چندان پا بند ترجمه تحت اللفظ هم نمانده است (8) در قرنهاى بعد، به دليل ظرافت بسيار ترجمه قرآن از يك سو و نبودن ابزارهاى گسترده نشر از طرف ديگر، در هر گوشهاى از حوزه زبان فارسى، ترجمه يا ترجمههايى از قرآن كريم انجام مىپذيرفت. اين ترجمهها كه بيشتر به دست دانشمندترينهاى هر زمان نگارش مىيافت. و تعدادشان كم هم نيست، نشان رويكرد گستردهاى است كه مردم و دانشمندان پارسى زبان از سدههاى اول نفوذ اسلام در حوزه زبان فارسى، به قرآن و فهم و تفهيم آن داشتهاند.
يكى از قرآن پژوهان معاصر مىنويسد:
"ترجمههاى پيراسته و معانى باريك قرآنى، اينك در دل تفسير و ترجمههاى مستقل بىشمار پارسى، يادگار اعصار و قرون متمادى تا همين امروز پيش روى من و شماست و نگاه كلى به همگى و يا دستكم به امهات آنها نشان مىدهد كه اين بزرگان چگونه با ايمان بىشائبه توانستهاند به مدد زبان استوار و دلپذير خويش، راه رسيدن به معانى باريك قرآن را براى تودههاى مسلمان ايرانى هموار كنند و دريغا كه قدر اين ترجمههاى بديع و گوناگون - كه تنها در كتابخانه آستان قدس رضوى مشهد شمار آن از پانصد متجاوز است - مجهول مانده است."
وجود پانصد ترجمه فارسى قرآن تنها در يك كتابخانه مىتواند نشانگر صدها ترجمه ديگر باشد كه در ساير كتابخانهها موجود است و يا در گذشت زمان ، ناپديد شده است.
فرهنگنامه قرآنى كه در آن از حدود 140 عدد از اين ترجمهها استفاده شده است، خود منبع بزرگ زبانى، با مفردات و تركيبات فراوان است كه مىتواند براى پژوهشگران در زمينههاى لغت، دستور زبان و زبانشناسى بسيار مهم باشد.
در اين ترجمهها با واژگان بسيارى رو به رو مىشويم كه به بركت به كار رفتن در ترجمه عالى ترين پيام الهى براى بشر، از خطر گم شدن و مردن جستهاند. علاوه بر اين، معنى دقيق و جايگاه دستورى صحيح بسيارى از واژهها و تركيبها را هم از همين راه به دست مىآوريم.
گذشته از مفردات، در اين ترجمهها و جود تركيبات اصيل پارسى كه در برابر واژههاى قرآنى قرار گرفته و معنى و حد و مرز آن كاملاً مشخص مىباشد، نيز مغتنم است تا آن جا كه صفحاتى از ترجمه را مطالعه مىكنيم بدون اين كه حتى به يك واژه عربى برخورد كنيم. بديهى است اين گونه تركيبات و مفردات مىتواند فرهنگ نويسان و پارسى دوستان را به كار آيد و مترجمين را بلاغت افزايد.
بىگمان چنين گنجينههايى مىتواند سرمايهاى مستند براى تدوين تاريخ زبان فارسى باشد. كه حتى رد پاى لهجههاى محلى برخى از مناطق را مىتوان در آن يافت.
در ديباچه ترجمه قرآن رى، با استفاده از همين نزديكى متن و ترجمه، استنباطهاى مهمى صورت گرفته كه در خور درنگ و استفاده است. برخى از عناوين آن ديباچه چنين است:
الف رسم الخط. برخى نكات دستورى: پيشوندها، استعمال افعال نيشابورى، گونهاى از فعل دوم شخص جمع، استعمال اول شخص جمع به جاى اول شخص مفرد، استعمال اول شخص مفرد به جاى اول شخص جمع، استعمال سوم شخص مفرد به جاى سوم شخص جمع، نشانه مفعولى، جاى ضمير متصل، نشانههاى استفهام.
توجه به اين عناوين خود مىرساند كه مطالعه و پژوهش در چنين متنهايى تا چه اندازه و در چه زمينههايى ثمر بخش است.
يكى از عناوين، همان طور كه در بالا نقل شد، " گونهاى از دوم شخص جمع است" ، كه اگر نزديكى متن و ترجمه نباشد، تشخيص چنين فعلى دشوار است و شايد اثبات آن بىدليل بماند. چنان كه در بيان مشخصات يكى از اين ترجمههاى فارسى آمده است:
يكى از مشخصات عمده اين ترجمه استعمال فعل دوم شخص جمع است به گونهاى كه در ظاهر با دوم شخص مفرد يكى مىنمايد، در حالى كه قراين نشان مىدهد كه با آن متفاوت است؛ مثلاً در ترجمه آيه 195 سوره بقره در اين قرآن، چنين آمده است:
×و نفقه كنيد اندر سبيل خداى و فرومگيرى دستتان از صدقه كه هلاك شويد. نيكويى كنى، به درستى كه خداى دوست دارد نيكوكاران را.×
چنان كه از همين مثال برمىآيد، چنين نيست كه تمام صيغههاى دوم شخص جمع به صورت موصوف به كار رفته باشد. با برآورد مختصرى كه از چندين صفحه اين ترجمه به عمل آوردم، اين نتيجه به دست آمد كه اندكى بيش از نيمى از صيغههاى دوم شخص جمع به صورت موصوف و باقى به صورت معمول به كار رفته است. استعمال اين ساخت فعل در نسخههاى خطى كهن تفسير ابوالفتوح رازى، بويژه نسخه مورخ 556و 848 و 849 آستان قدس رضوى يك دستتر است و اين رقم به 98 در صد بالغ مىشود. مواردى كه به صورت معمول آمده، غالباً نادر و بعضاً هم خطاى كاتب به شمار مىآيد.
يكى ديگر از نويسندگان در اين زمينه مىنويسد:
اهميت تفسيرهاى قديم ديگر، مانند تفسيرى بى نام كه به تفسير پاك شهرت يافته است و از اواخر قرن چهارم يا اوايل قرن پنجم هجرى (اوايل قرن يازدهم ميلادى) است، و تفسير سورآبادى (از ابوبكر عتيق بن محمد هروى سورآبادى( كه هم از قرن پنجم هجرى است، يا تاج التراجم )تفسير اسفراينى( از امام عماد الدين ابوالمظفر شاهپور (471ه -1078 م( و امثال آنها در اين است كه به قصد ايراد معادل براى لغات و تركيبات قرآن ، معمولاً مفردات و تركيباتى را از زبان فارسى ذكر كردهاند كه بعدها فراموش شده و از ميان رفته اند. و جز از راه داشتن معادل عربى، درك معنى آنها مىتوانست دشوار يا مورد ترديد و تأمل باشد.
با توجه به همين نكتهها نقش ترجمهها و تفسيرهاى قرآن در حفظ و گسترش زبان فارسى و حفظ لغات و تركيبات بسيار براى امروز، با روشن ساختن معانى آنها روشن مىشود.
در ترجمه يكى از چهار روش ممكن است انتخاب شود:
1. ترجمه تحت اللفظ يا واژه به واژه. در اين نوع ترجمه واحد ترجمه واژه و كلمه است. و به اضطرار ساختار جمله در زبان مقصد، زبانى كه مترجم مطلب را به آن ترجمه مىكند، تحت تأثير ساختار جمله متن و زبان مبدأ، يعنى زبان متن قرار مىگيرد، و اين كار سبب بد شكلى ساختار ترجمه مىشود، و خواننده به دشوارى معناى متن را در مىيابد و در مواردى اين نوع ترجمه نه تنها راهى به سوى معناى واقعى نمىگشايد، بلكه سبب بد فهمى نيز مىشود.
حسن اين نوع ترجمه اين است كه در موارد حساس، چيزى از كلمات متن كم و زياد نمىشود. شايد به همين دليل كتابهاى مهم مذهبى بخصوص متون مقدس، به اين روش ترجمه مىشده است. در ترجمه قرآن كريم اين روش تا همين اواخر، رسمىترين نوع ترجمه بوده است. كه ترجمه هر كلمه در زير آن قرار مىگيرد.
2. نوع دوم ترجمه اگرچه قصد مترجم در آن، ترجمه تحت اللفظى نيست، اما واحد ترجمه باز هم واژههاست، در اين نوع ترجمه اگرچه كم و بيش، جمله بندى در ترجمه، از جمله بندى متن اصلى آزاد است و جمله بندى به اقتضاى زبان مبدأ صورت مىپذيرد، اما در عين حال اين نوع ترجمه نيز در ساختار معناى جمله خودش را نشان مىدهد، و در مواردى، ترجمه سبب بد فهمى متن مىشود، زيرا گاه واژهاى را در ترجمه قرار مىدهد كه در زبان مقصد، معادل لغت اصلى در زبان نيست، و همين امر سبب اشتباه در معناى ترجمه خواهد شد. افزون بر اين كه طبق نظر برخى از زبان شناسان، در زبانهاى متفاوت، لغات كاملاً معادل وجود ندارد. حتى كلمه مادر در انگليسى، با واژهاى كه در فرانسه به مادر اطلاق مىشود، داراى بار عاطفى متفاوت است و موارد كار برد يكسانى ندارد. دست كم، اگر اين نظريه را به طور كلى هم نپذيريم، شكى نيست كه برخى از واژهها و اصطلاحات در زبانى هستند و در زبان ديگر معادل ندارند، زيرا معناى مورد نظر، يا شيئى كه به آن ناميده مىشود، در زبان ديگر وجود ندارد. مانند برخى از انواع لباسها. كه در مناطقى معمول است، اما در مناطق ديگر اساساً معمول نيست تا بتواند ترجمه شود. مثال ديگر كلمه مطار است. عرب به فرودگاه مىگويند مطار؛ يعنى پروازگاه، در حالى كه در ايران فرودگاه گفته مىشود، كه عكس آن است. اگر واحد ترجمه واژه باشد، اين موارد نيز غلط ترجمه خواهند شد.
3. ترجمه جمله به جمله. ترجمه در اين روش، با دو روش پيشين فرق مىكند؛ واحد ترجمه در اين روش جمله است و نه واژه. در اين روش مترجم تلاش مىكند هر جمله را به جمله معادل يا تقريباً معادل ترجمه كند. حتى اگر واژهاى به ضرورت حذف يا اضافه شود. اين ترجمه حسن اساسى كه دارد اين است كه نزديك ترين معناى مورد نظر نويسنده در متن، به خواننده منتقل مىشود. تأثير متن به زبان مقصد نزديك است به تأثير متن به زبان مبدأ. "در رفت" به فرّ ترجمه خواهد شد نه به "ذهب الباب".
4. ترجمه آزاد. در اين روش، مترجم به خود آزادى مىدهد، حتى جمله را نيز معيار ترجمه قرار نمىدهد، بلكه در هر پاراگراف، محتواى پاراگراف را، آن گونه كه فكر مىكند درست يا بهتر است منعكس مىكند. در اين نوع ترجمه كه در واقع باز سازى مطالب متن اصلى به زبان ديگر است، امانت رعايت نمىشود، و امكان اين كه ترجمه واقعاً همان تأثير متن را داشته باشد بسيار كم است، بخصوص دقت نظرهاى مؤلف زبان اصلى ممكن است در كمترين حد خويش در اين ترجمه حفظ شود.
بهترين نوع ترجمه همان روش سوم است كه مبناى ترجمه جمله باشد نه واژه و نه پاراگراف.
اولين مطلب در باره اين ترجمه(9) اين است كه اين ترجمه تحت اللفظى است:
مقصود از ترجمه تحت اللفظى اين است كه در متن قرآن، يا هر كتاب ديگر، در سطرهايى منظم نوشته مىشود، و ترجمه، به صورت حروف ريز ترى، زير سطرهاى اصل متن آورده مىشود، و چون غالباً اين نوع ترجمه در كمك به متن فهم تهيه مىشده است و نه به جاى متن و براى خواندن مستقل، ترجمه هر كلمه نيز در زير خود همان كلمه آورده مىشده است. در نمونههايى كه پس از اين خواهد آمد، اين حقيقت آشكار خواهد. در اينجا توجه شما را به دو نمونه جلب مىكنم:
به اين دو آيه از سوره نساء توجه كنيد:
"فَكَيْفَ اِذَا أَصَابَتْهُم مُّصِيبَهٌ بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ ثُمَّ جَآؤُوكَ يَحْلِفُونَ بِاللّهِ اِنْ أَرَدْنَا اِلاَّ اِحْسَانًا وَتَوْفِيقًا".
پس چگونه بود چون برسد به ايشان مصيبتى به آنچه در پيش افكند دست هايشان، پس آيند به تو، سوگند مىخورند به خداى، كه ما نخواستيم مگر نيكويى و توفيق.
"أُولَئِكَ الَّذِينَ يَعْلَمُ اللّهُ مَا فِى قُلُوبِهِمْ فأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَعِظْهُمْ وَقُل لَّهُمْ فِى أَنفُسِهِمْ قَوْلاً بَلِيغًا".
ايشان آنانند كه داند خداى آنچه در دل ايشان است، بگرد از ايشان و پند ده ايشان را و بگو ايشان را در نفسهاى ايشان سخنى رسيده. (نساء62 و 63)
در اين ترجمه و تمام ترجمههايى كه به صورت تحت اللفظ انجام پذيرفته باشند، ورود برخى از نارسايى ها طبيعى است، اما اين از ارزش كار به اين بزرگى چيزى نمىكاهد. نشان دادن نارسايى هاى يك ترجمه قديمى فقط در هنگامى موجه است كه براى كار يك ترجمه معاصر و براى پرهيز از آن لغزشگاه ها باشد، و گرنه سود چندانى بر آن مترتب نخواهد بود.
اما چند مطلب ديگر هست كه در بررسى اين ترجمه مىتواند بسيار مفيد باشد، كه برخى از آن كارها را مىتوان به اندازه اين مجال اندك عرضه كرد.
يكى از كارها، بررسى زبان، دستور، واژگان متن و ترجمه، و بررسى معادل هاى فارسى واژههاى قرآنى و دينى در اين ترجمه و تفسير است.
كار ديگر، بررسى صحت انتساب اين ترجمه به تفسير و به ابوالفتوح.
كار ديگر تأثير پذيرى اين ترجمه از ترجمههاى ديگر است.
البته براى بررسى تاريخ ترجمههاى فارسى ، بخصوص ترجمههاى قرآنى نيز اين ترجمه يكى از ترجمههاى محورى خواهد بود.
درباره زبان ترجمه و تفسير و ويژگىهاى دستورى، صرفى و سبكى ترجمه و تفسير ابوالفتوح كارهايى انجام شده است، اما جاى كارهاى بسيار جدىتر نيز خالى است، بويژه پس از اين چاپ، كه برنسخ بسيار و كهن متكى است، و اصالت بيشترى دارد، بسيارى از كارهاى جدى در اين زمينه بر اساس چاپ هاى قديمى است، كه امكانات تصحيح جديد و اعتبار اين چاپ را ندارند. اما اين كار فرصت بسيار و حوصله و مجال گسترده ترى مىخواهد .
چنان كه گذشت روش ترجمه اين تفسير، به روش ترجمه تحت اللفظى است، براى اين مطلب نياز به هيچ نمونهاى نيست، اما همينجا ياد آور مىشوم كه ترجمه تفسير طبرى نيز كه حاوى ترجمهاى از قرآن است، و احتمالاً اولين ترجمه كامل به زبان فارسى به روش تحت اللفظى است، و از آنجا كه هر دو به حوزه خراسان مربوط مىشود، زبان فارسى هر دو خراسانى است، اگر چه در ترجمه ابوالفتوح كم و بيش رد پاى لهجه رى نيز خودش را نشان مىدهد.
در مورد انتساب اين ترجمه اگرچه جاى ترديد هست، مثلاً اين ترجمه زير آيات و با قلم ديگر افزوده شده است، احتمال اين كه ناسخ يا دانشمندى ديگر با مراجعه به متن تفسير و ترجمههاى ديگر، اين ترجمه را افزوده باشد، بعيد نيست، بويژه كه در مواردى، ترجمه، با ترجمه آيه در متن تفسير همخوانى ندارد.
اما چيزى كه اين احتمال را تضعيف مىكند اين است كه اگر كسى چنان زحمت سترگى را متحمل مىشد، مىتوانست آن را به نام خود بنويسد و به گونه مستقل، عرضه كند. از سويى ترجمه مذكور، بسيار قوى و دقيق است، و تفاوت هاى اساسى با ترجمه هاى موجود در آن زمان دارد، كه نشان مىدهد كار دانشمندى بزرگ، مانند خود ابوالفتوح است و نه از ناسخان، كه معمولاً تصرفات نا معقولى هم داشتهاند. تفاوت ترجمه و متن هم غالباً زبانى است تا محتوايى، و توجيه آن هم اين است كه در هنگام شروع به تفسير آيات، نويسنده احساس آزادى بيشترى مىكرده است. پس احتمال اين كه ترجمه به قلم خود ابوالفتح باشد قوى تر است.
برخى از محققان چنان وانمود كردهاند كه گويى ترجمه تفسير ابوالفتوح رازى كاملاً تحت تأثير متنى است كه به عنوان ترجمه تفسير طبرى مشهور است،
اما آيا واقعاً در ترجمه قرآن، اين تفسير تحت تأثير ترجمه تفسير طبرى بوده است يا نه؟ اگر تحت تأثير بوده چقدر و در چه چيزى، و اگر نبوده، چگونه قابل اثبات است؟
نگارنده، اين تأثير را چندان محسوس نمىداند. هر چند برخى از محققان ترجمه ابوالفتوح را تحت تأثير شديد ترجمه تفسير طبرى دانستهاند و براى اين ادعا نمونههايى هم نشان دادهاند، اما واقعيت اين است كه نمونههاى نشان داده شده اين مطلب را ثابت نمىكنند. البته تشابه زبانى، و تشابه روش ترجمه در هر دو، كه هر دو ترجمه تحت اللفظى است، در برخى از موارد، كه زير هر كلمه عربى يك كلمه فارسى قرار مىگيرد، توارد پيش مىآيد، يافتن اين موارد، شايد چندان دشوار نباشد، علت آن نيز همين مسئله است كه بسيار روشن است، در غالب مواردى كه استاد ناصح در مقاله خويش آورده است اين مسئله خودش را نشان مىدهد، كه غالباً اين موارد به قسمتى از يك آيه، يا آيات مربوط مىشود.
اما انصاف اين است كه بگوييم در هنگام نوشتن ترجمه، ترجمه تفسير طبرى جلو چشم مترجم ما نبوده است، علت آن اين است كه تفاوت محتوايى، زبانى و دستورى در هر دو ترجمه بسيار جدىتر و فراوان تر از آن است كه اين ترجمه را شبيه ترجمه طبرى كند.
فراوانى حذف "را"ى مفعولى، آوردن برخى از پيشوندها و تعبيرات قديمى خراسانى در ترجمه طبرى و نيامدن آنها در ترجمه ابوالفتوح، و تفاوت هاى جدى محتوايى در ترجمه، كه معناى آيات را در مواردى بسيار متفاوت عرضه مىكنند، مؤيد بسيار قوى براى ادعاى ما است.
برخى از مجلدات تفسير ابوالفتوح تاريخ كتابت بسيار قديمى و نزديك به عصر مؤلف يا زمان حيات مؤلف دارند، مانند جلدهاى 17 16 ونيز جلد 20. اگر همين جلدها را كه اعتبار بيشترى دارند، با ترجمه طبرى مقايسه كنيم، متوجه خواهيم شد كه تفاوت خيلى بيشتر از تواردهاى اندكى است كه در اثر ترجمه تحت اللفظى اتفاق افتاده است. براى اين كار يك سوره متوسط را از جلد 16 انتخاب كرده ايم. كه تاريخ كتابت آن بسيار قديمى و نزديك ترين نسخه به زمان حيات مؤلف است.
در يك مقايسه بين ترجمه مستقل قرآن كريم در تفسير ابو الفتوح و ترجمه قرآن كريم در ترجمه تفسير طبرى، متوجه مىشويم كه چند شباهت بين اين دو تفسير وجود دارد:
يك، هر دو ترجمه تحت اللفظى است.
دو: هر دو توسط دانشمندانى از خراسان ترجمه شده است. در هردو، در بيش از 95% از موارد، ترجمه يك كلمه به يك كلمه است و از آميختن تفسير و ترجمه پرهيز شده.
اما تفاوت ها نيز آشكار است، از جمله:
يك: قديمىتر بودن زبان ترجمه طبرى، و جديدتر بودن زبان ترجمه ابوالفتوح، اين قدمت و نو بودن را پيشوندها و پسوندهاى قديمى زبان خراسانى، و دستور تاريخى زبان فارسى خراسانى نشان مىدهد. تفاوت ديگر راه يافتن برخى عناصر زبانى در لهجه منطقه زبانى خاص ابوالفتوح در ترجمه و تفسير اوست ، كه ظاهراً از لهجه رى در زمان ابوالفتوح است، از جمله شكل خاصى از دوم شخص جمع، كه استادان مصصح در باره آن به تفصيل سخن گفتهاند.
دو: تفاوت محتوايى در هر دو ترجمه، كه در موارد بسيارى خودش را نشان مىدهد، اين تفاوت فقط در موارد فقهى و كلامى خلاصه نمىشود، موارد ديگرى را هم شامل مىشود، كه مواردى از اين اختلاف در همين سوره سباء نيز وجود دارد.
سه: در دستور زبان، كه تفاوت تاريخى اين دو زبان خودش را به خوبى در نمونههاى ارايه شده نشان مىدهد. هم در دستور زبان و هم در مفردات، مانند پسوندها و پيشوندها.
در مقايسه زير، ترجمه سوره مباركه سبا را از هر دو ترجمه آوردهايم، تا نشان دهيم كه حتى شايد در يك آيه نيز، ترجمه كامل آيه در هر دو ترجمه يكسان نباشد، تفاوت هاى محتوايى و زبانى را در چند آيه اول نشان دادهايم، و مقايسه ترجمه باقى آيات را بر عهده خود خوانندگان، واگذار كردهايم. در اين مقايسه معلوم خواهد شد كه ترجمه تفسير ابوالفتوح تفاوت هاى بسيار جدى زبانى، دستورى، و محتوايى با ترجمه طبرى دارد كه احتمال تحت تأثير آن بودن را به شدت كاهش مىدهد، بلكه عكس آن را نيز ثابت مىكند.
استاد بزرگوارم جناب دكتر ناصح در مقاله خويش نمونههايى را آوردهاند و در قسمتى از مقالهاى كه به تطبيق اين دو ترجمه پرداختهاند، اظهار فرمودهاند كه ترجمه تفسير ابوالفتوح تحت تأثير طبرى است، قسمتى از سخن ايشان را نقل مىكنيم:
"مبناى كار بنده در اين مورد، تطبيق و مقايسه آن بخش از ترجمه تفسير روض الجنان و روح الجنان است كه به عنوان مجلدات 16 و 17 به وسيله همكار عالم و دانشمندم دكتر ياحقى و بنده ناچيز تصحيح شده است.
در تصحيح اين دو جلد از مجلدات بيستگانه تفسير ابوالفتوح - كه به دليل كهنگى نسخه، نخستين مجلداتى بود كه مقدم بر ديگر مجلدات تصحيح و چاپ شد - اساس كار نسخهاى بوده است نفيس و كهن از تفسير ياد شده كه از 49 سوره احزاب (34) آغاز مىشود و تا آخر سوره فتح (48) ادامه دارد. اين نسخه به شماره 1336 در كتابخانه آستان قدس رضوى محفوظ است. و در تاريخ ربيع الاول 556 ق به دست كاتبى آگاه و امين به نام حيدر بن محمد بن اسماعيل بن سليمان ابراهيم اردلانى نيشابورى كتابت شده و از جهت اتقان، اعتبار و اصالت، كهنترين بخش از مجموعه نسخههاى تفسير ابوالفتوح است كه تا كنون شناخته شده است.... اما آنچه در اين حال و مقام اهميت دارد، ذكر چگونگى ذكر چگونى ترجمه آيات قرآنى اين تفسير است و بيان استحكام و درستى و اعتبار و استوارى و شيوايى مطالب و قوت و احاطه مترجم در نقل معادلهاى تازى به زبان فارسى، و مقايسه ترجمه آيات اين بخش از قرآن كريم با ترجمه پر ارج طبرى. توضيح مطلب اين كه اين قسمت از تفسير ابوالفتوح با هيچكدام از نسخه بدلها - كه مربوط به نسخ ديگر تفسير ابوالفتوح است در قرون بعدى - چندان هماهنگى و همخوانى ندارد. تا آنجا كه در تصحيح اين دو مجلد مصححان كمتر مجال آن را داشتهاند كه از نسخه بدلها چيزى كه مفيد فائدهاى باشد بياورند؛ و يا مثلاً به موردى از نسخه بدلها برخورند كه متن اساس كارشان را مورد تأمل قرار دهد و احياناً انتخاب ايشان را در ترجيح كلمهاى بر كلمه ديگر - سواى آنچه در نسخه اساس آمده است - دگرگون سازد، و عجب اين كه همين قسمت از تفسير ابوالفتوح، از جهاتى با ترجمه تفسير طبرى كاملاً قابل انطباق و مقايسه و سنجش است. بيان اين نكته مىنماياند كه مترجمى دانشمند و فقيه فارسى دان و آگاه به زبان تازى و فارسى چون ابوالفتوح رازى، توانسته است با ذوق سليم و قوت طبع و احاطه كلام، به همان شيوه و اسلوب و انسجامى قرآن مجيد را به پارسى بر گردانده كه جمعى از علماى ماوراء النهر به ترجمه تفسير طبرى توفيق يافتهاند.
سنجش ترجمه آيات قرآنى در اين دو اثر مهم، نه تنها از جهت مقايسه اسلوب ترجمه حائز اهميت است، بلكه از حيث انتخاب نوع كلمات و حروف نيز كمال اهميت را داراست. در اين جنبه خاص از ترجمه است كه دو نكته ديگر مطرح است: يكى ملاحظه تحفظ و امانتدارى مترجم در نقل مطلب، و ديگر ملاحظه روح و طبيعت دو زبان، يعنى آنچه مايه اصلى انتقال معنى است از زبان به زبان ديگر. در مقايسه بين اين دو ترجمه نكاتى ديگر مطرح است به اين شرح:
1 - در ترجمه آيات تفسير ابوالفتوح و مقايسه آن با ترجمه تفسير طبرى، به اين نكته واقف مىشويم كه در هر دو متن حد و مرز كلمات و تركيبات معين و مشخص است؛ بدين معنى كه در هر دو اثر مرز كلمات و تركيبات و حروف و ضماير كاملاً مراعات شده؛ و مترجمان كمتر به توضيح لغوى و تفسير مطلب و اشاراتى كه در هر آيه مطرح است پرداختهاند. به عبارت ديگر ترجمه كلمه به كلمه در هر دو مصداق پيدا مىكند (استاد در اين جا نمونههايى را ذكر مىكند).
2 - در هر دو ترجمه مشابهتهايى از لحاظ انتخاب الفاظ ديده مىشود كه دال بر وحدت ترجمه و يكدستى بيان و اتخاذ شيوه و اسلوب واحد است.
نمونههاى زير مبيّن اين معنى است:
فاطر (ملائكه)
آيه 14 اگر خواهد ببرد شما را و بيارد خلقى نو. طبرى 1490/6
اگر خواهد ببرد شما را و بيارد خلقى نو را. "روض 91/16"
آيه 17
و نيست آن بر خداى عزوجل دشخوار (طبرى 1490/6)
و نيست اين برخداى دشخوار (روض 91/16)
آيه 21
و نه سايه و نه گرما (طبرى 1494/6)
و نه سايه و نه گرما (روض 102/16)
آيه 44
و نمىروند اندر زمين بنگرند كه چگونه بود سرانجام آن كس ها كه از پيش ايشان بودند، و بودند سختتر از ايشان بقوت، و نيست خداى را عاجز كننده هيچ چيزى اندر آسمانها و نه اندر زمين كه او هست دانا و توانا (طبرى 6/1494)
و نمىروند در زمين تا بنگرند كه چون بود انجام آنان كه پيش ايشان بودند سختتر از ايشان بقوت، و نبود خداى كه عاجز كنند او را چيزى در آسمانها و نه در زمين او بوده است دانا و توانا (طبرى 1494/6)
سوره يس(36)
و كرديم پيش از ايشان سدى و از پس ايشان سدى، و بپوشانيديمشان، و ايشان به مىبينند. (طبرى 1495/6)
و كرديم از پيش ايشان سدى و از پس ايشان سدى، چشم ايشان پوشيده كرديم، ايشان نمىبينند. (روض 130/16)
آيه 27
بدانچه بيامرزيد مرا خداى من، و كرد مرا از گرامى كردگان. (طبرى 1497/6)
و به آنچه بيامرزيد مرا خداى من، و كرد مرا از جمله گراميان.(روض 132/16)
سوره صافات(37)
آيه 4
كه خداى شما يكى است. طبرى (1516/6)
كه خداى شما يكى است. (روض 173/16)
آيه 5
خداوند آسمانها وزمين و آنچه اندر ميان آن هر دو است، و خداى مشرقها. (طبرى 1516/6)
خداى آسمانها و زمين و آنچه در ميان آن است، و خداى مشرقها. (روض 173/16)
آيه 34
ما چنين كنيم به گناهكاران (طبرى 1518/6)
ما چنين كنيم با گناهكاران(روض 175/16)
آيه 112
و بشارت داديم او را به اسحاق پيغامبرى از نيكان. (طبرى 1523/6)
مژده داديم او را به اسحاق پيغامبرى از نيكان (روض 195/16)
آيه 116
و نصرت دادم ايشان را، و بودند ايشان غلبه كنندگان. (طبرى 1523/6)
و يارى كرديم ايشان را، بودند ايشان غلبه كنندگان. (روض 196/16)
سوره مؤمن(40)
و گفتند آن كسها كه اندر آتشاند دربانان دوزخ را كه بخوانيد خداى شما را تا سبك كند از ما روزى از عذاب. (طبرى 1594/6)
و گفتند آنان كه در دوزخ بودند خازنان دوزخ را: بخوانى خدايتان را تا سبك كند از ما روزى از عذاب. (روض 25/17)
آيه 57
آفريدن آسمانها و زمين بزرگتر از آفريدن مردمان ولكن بيشتر مردمان ندانند. (طبرى 1595/6)
آفريدن آسمانها و زمين مهمتر از آفريدن مردمان و لكن بيشتر مردمان ندانند. (روض 37/17)
آيه 83
و چون آمد بديشان پيغامبران به حجتهاى پيدا شاد شدند بدانچه نزديك ايشان بود از دانشى، و اندر رسيد بديشان، آنچه بودند بدان افسوس همىكردند. (طبرى 1598/6)
چون آمد به ايشان پيغامبر ايشان به حجتها، شاد شدند به آنچه نزد ايشان بود از دانشى، و برسيد به ايشان آنچه آنان افسوس مىداشتند. (روض 48/17)
سوره زخرف (43)
آيه 9
و اگر پرسى ايشان را كى آفريد آسمانها وزمين گويند آفريد ايشان را بىهمتاى دانا. (طبرى 1598/6)
اگر پرسى ايشان را كه آفريد آسمانها و زمين؟ گويند: بيافريد آن را خداى قوى دانا.(روض 148/7)
آيه 62
نه گرداند شما را ديو كه او شما را دشمنى است هويدا. (طبرى 1662/6)
و بنگرداند شما را ديو كه او شما را دشمنى است هويدا. (روض 164/16)
با توجه به نمونههاى بالا، چنين استنباط مىشود كه در پارهاى موارد ترجمه كاملاً يكى است، و اين تشابه در صورت كلمات و كميت حروف نيز گهگاه صادق است. بديهى است نسبت اين تشابه گاه در حد اختلاف يك حرف يا صورت يك كلمه متغير مىشود. اما آنچه مسلم است اين نكته مىباشد كه تناسبى معقول و تشابهى منطقى بين دو ترجمه هست. در ديگر آيات ديگر آيات اين تشابه در درجهاى نازلتر از اين مقدار است، تا آنجا كه دو ترجمه نسبت به هم كمترتجانسى دارند."
استاد در قسمتى ديگر، نمونههاى فراوانى مىآورد كه اختلافات مهمى در آنها به چشم مىخورد.
اما واقعيت اين است كه در مواردى كه استاد نمونههاى تشابه را بيان كرده است، اين تشابهات چندان قابل توجه نيستند. مگر اين كه اين بگوييم ابوالفتوح از روى دست طبرى ترجمه قرآن را برداشته و تصرفات اندكى براى عصرى كردن زبان آن برداشته است كه اين نه در شأن دانشمند بزرگى همچون ابوالفتوح است، و نه استاد بزرگوار دكتر ناصح به آن تن خواهد داد. در نمونههايى كه استاد براى شباهت آورده است، بجز در دو آيه كوتاه، تمام ترجمههاى دو متن با هم اختلافات جدى دارند، از زبان و دستور گرفته تا اختلافات محتوايى. اگر تواردى هم هست، نه صرفاً براى تأثير پذيرى، بلكه به دلايل ديگرى است؛ در غالب اين موارد، توارد به اين دليل است كه معادل هاى فارسى كلمات مورد نظر سر راست بوده، و ترجمه ها را شبيه هم كرده، جز در همان كوتاه دو آيه كوتاه، حتى يك مورد ديگر نيز در اين نمونهها نيست كه در ساخت دستورى زبان، يا واژگان، يا معنى اختلافى جدى خودش را نشان نداده باشد. به همين دليل است كه با اين نمونهها، تحت تأثير طبرى بودن ترجمه ابوالفتوح چندان موجه به نظر نمىرسد، آن قدرى كه در خود تفسير ابوالفتوح، از متن عربى تفسير طبرى استفاده شده است.
استاد ناصح اگرچه در مقايسه جانب احتياط را رعايت كرده و فرموده است شباهت اين ترجمه با ترجمه تفسير طبرى نشان دانش و دقت فردى است كه كارى مانند يك كار جمعى ارايه داده است. اما در عبارت ايشان كلماتى هست كه از آن تأثير فراوان ترجمه تفسير طبرى بر ابوالفتوح استشمام مىشود:
"و عجب اين كه همين قسمت از تفسير ابوالفتوح، (جلدهاى 16 و 17، كه اعتبار و قدمت فراوان دارد،) از جهاتى با ترجمه تفسير طبرى كاملاً قابل انطباق و مقايسه و سنجش است. بيان اين نكته مىنماياند كه مترجمى دانشمند و فقيه فارسى دان و آگاه به زبان تازى و فارسى چون ابوالفتوح رازى، توانسته است با ذوق سليم و قوت طبع و احاطه كلام، به همان شيوه و اسلوب و انسجامى قرآن مجيد را به پارسى بر گردانده كه جمعى از علماى ماوراء النهر به ترجمه تفسير طبرى توفيق يافتهاند". (10)
كلماتى كه ما زير آن خط كشيدهايم اين فكر را تلقين مىكند كه شباهت اين در ترجمه به قدرى است كه كاملاً دومى قابل انطباق با اولى است و اين مسئله خود به خود دومى را كارى برگرفته از اول وانمود مىكند، در حالى كه قصد استاد اين نبوده است، اما خواننده اين گونه احساس مىكند، همان گونه كه برخى اين برداشت را از سخن استاد كردهاند.(11)
ما براى اينكه خواننده فرصت قضاوت بيشتر داشته باشد، يك سوره كامل را، بدون گزينش، مقايسه كردهايم. خواننده با خواندن ترجمه يك سوره كامل، علاوه بر اين كه مىتواند در باره ادعاى ما قضاوت كند، خود به سبك تحت اللفظى، دقت هاى ابوالفتوح رازى و تنگاى ترجمه تحت الفظى نيز آشنا خواهد شد.
1. "الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى لَهُ مَا فِى السَّمَاوَاتِ وَمَا فِى الْأرْضِ وَلَهُ الْحَمْدُ فِى الْآخِرَةِ وَهُوَ الْحَكِيمُ الْخَبِيرُ"؛
سپاس خداى آن كه او راست آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين است و او راست سپاس در آخرت، و او حكيم و داناست.]طبرى[: شكر و سپاس خداى را آنك او راست آنچه اندر آسمان ها و آنچه اندر زمين است، و او راست شكر و سپاس اندران جهان، و اوست حكمت دان و دانا. در ترجمه ابوالفتوح ، را ى مفعولى در سپاس خداى آن ... نيامده است، در ترجمه وَلَهُ الْحَمْدُ فِى الْآخِرَةِ، آورده: و او راست سپاس در آخرت. حمد به سپاس، و فقط به يك واژه ترجمه شده است، در ترجمه] طبرى[ آمده است: شكر و سپاس اندران جهان ، كه به دو واژه و آخرت، كه اكنون نيز جز كلمات فارسى است، و در ترجمه الف آمده است، در ترجمه ]طبرى [به آن جهان ترجمه شده است، حكيم و دانا، در ترجمه ]طبرى[ حكمت دان و و دانا ترجمه شده، كه تفاوت چند واژه و تفاوت ساختار نحوى زبان آشكار است.
2. يَعْلَمُ مَا يَلِجُ فِى الأَرْضِ وَمَا يَخْرُجُ مِنْهَا وَمَا يَنزِلُ مِنَ السَّمَاء وَمَا يَعْرُجُ فِيهَا وَهُوَ الرَّحِيمُ الْغَفُورُ،
داند آنچه در شود در زمين و آنچه بيرون آيد از آن ، و آنچه فرود آيد از آسمان و آنچه بر شود در و او بخشاينده و آمرزنده است.
×طبرى× : و داند آنچه همى آيد اندر زمين، و آنچه اندر شود اندر آن، و اوست مهربان و آمرزگار. (تفاوتها) تفاوت ساخت نحوى و واژگان در دو ترجمه در اين آيه، بسيار نمايان و تفاوت معنايى نيز در "او بخشاينده و آمرزنده است" و "و اوست مهربان و آمرزگار" كم و بيش مشهود است. زيرا مهربان و بخشاينده، در زبان فارسى يك معنى ندارند. مهربانى، ملاطفت و خوش خوردى با پايينتر از خود است، و بخشايندگى، از مقوله مغفرت در عربى است، گذشت از خطا. همىآيد و اندر كه اولى يكبار و دومى سه بار در ترجمه طبرى آمده است، رنگ زبان خراسانى خويش را به خوبى حفظ كرده است ، در حالى كه در ترجمه ابوالفتوح، لهجه خراسانى قديم، صيقل خورده است. مقايسه كنيد: ابوالفتوح: "و آنچه بيرون آيد از آن" و طبرى: "و آنچه اندر شود اندر آن".
3. "و قال الَّذِينَ كَفَرُوا لَا تَأتِينَا السَّاعَهُ قُلْ بَلَى وَرَبِّى لَتَأْتِيَنَّكُمْ عَالِمِ الْغَيْبِ لَا يَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقَالُ ذَرَّةٍ فِى السَّمَاوَاتِ وَلَا فِى الْأرْضِ وَلَا أَصْغَرُ مِن ذَلِكَ وَلَا أَكْبَرُ اِلَّا فِى كِتَابٍ مُّبِينٍ"؛
و گفتند آنان كه كافر شدند: نيايد به ما قيامت، بگو: آرى و به حق خداى من آيد به شما، داناى نهان است، دور نشود از او به سنگ ذره اى در آسمان ها و نه در زمين و نه كوچك تر از آن و نه بزرگ تر الا در كتابى روشن.
طبرى: و گفتند آن كس ها كه كافر شدند كه: نيايد به ما رستاخيز. بگو: آرى و خداوند من آيد به شما، دانندهاى نهانى، و نه دور شود از او مقدار مورچهاى زرد اندر آسمان ها و نه اندر زمين، و نه كوچكتر از آن و نه بزرگتر مگر اندر كتابى هويداست. تفاوت دو دوره تاريخى زبان، با به كار رفتن اندر - سه بار در طبرى - و به كار نرفتن آن در ابوالفتوح، اولين تفاوت آشكار است، زبان ترجمه ابوالفتوح همچنان صيقل خورده است. از سويى برخى واژههاى عربى كه در عصر ابوالفتوح در زبان فارسى راه يافته در ترجمه او خودش را نشان مىدهد. مانند قيامت، كه در طبرى به رستاخيز ترجمه شده است. تفاوت ديگر در محتوا است، اشتباهى است كه از ترجمه تحت اللفظى در ترجمه طبرى راه يافته و را نا مفهوم كرده است: "آرى و خداوند من آيد به شما" كه معناى ظاهر اين جمله اين مىشود كه خدا به سوى آنان خواهد آمد... كه در ابوالفتوح ترجمه شده: "آرى و به حق خداى من آيد به شما" كه فاعل آيد قيامت است. مثقال ذره در طبرى ترجمه شده: "مقدار مورچهاى زرد" كه در ابوالفتوح آمده است: "به سنگ ذرهاى" كه سنگ در اين دومى به معناى "سنگ ترازو" است، در ترجمه مثقال آورده شده است.
4. "لِيَجْزِىَ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُوْلَيِكَ لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ"؛
تا پاداشت دهد آنان را كه ايمان آوردند و كارهاى نيكو كردند ايشان آنند كه ايشان را آمرزش باشد و روزى كريم.
طبرى: تا پاداش كند آن كسها كه بگرويدند و كردند نيكىها، ايشانند كه ايشان راست آمرزش و روزى نيكو. تفاوت ها: در ابوالفتوح ، فعل مركب (پاداشت دهد)، كه صورت كلمه هم پاداشت است و در طبرى، به صورت "پاداش كند" آمده است، كه در آخر قسمت اول فعل مركب وجود ندارد و با "كند" تركيب شده است. در ابوالفتوح، "پاداشت دهد آنان را" راى مفعولى وجود دارد كه در طبرى وجود ندارد. فرق ديگر دو ترجمه اين است كه در ابوالفتوح اشاره به جمع با آن آمده است: "آنند"، كه در طبرى به صورت "ايشانند" آمده است.
5. "وَالَّذِينَ سَعَوْا فِى آيَاتِنَا مُعَاجِزِينَ أُوْلَئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ مِّن رِّجْزٍ أَلِيمٌ"؛
و آنان كه سعى كنند در آيات ما عاجز كننده ايشان را عذابى باشد از عذاب دردناك. طبرى: و آنكس ها كه برفتند اندر آيت هاى ما عاجز كنندگاناند ايشان اند كه ايشان راست عذابى از عقوبتى دردناك. تفاوت در دو ترجمه: اول، در ترجمه سعوا است كه در ترجمه الف (سعى كنند) ترجمه شده و طبرى خيلى تحت اللفظى، (برفتند) ترجمه شده است، كه در دومى زمان فعل نيز گذشته است، در حالى كه در ترجمه اول، به صورت قضيه حقيقيه است، و زمان ماضى در آن لحاظ نشده، كه از نظر ترجمه معنايى درست تراست. تفاوت هاى ديگر نيز در ترجمه اين آيه وجود دارد، مانند "اندر" در ترجمه طبرى.
6. "وَيَرَى الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ الَّذِى أُنزِلَ اِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ هُوَ الْحَقَّ وَيَهْدِى اِلَى صِرَاطِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ"؛
و بينند آنان كه دادند ايشان را علم آن كه فرو فرستاد به تو از خداى تو كه او حق است و ره نمايد به ره خداى عزيز پسنديده.
طبرى: و بينى آنكس ها را كه داده آمد ايشانرا دانش آنك بفرستاد سوى تو از خداوند تو كه اوست براستى، و راه نماينده سوى راه خداى بىهمتاى ستوده.
7. "وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا هَلْ نَدُلُّكُمْ عَلَى رَجُلٍ يُنَبِّئُكُمْ اِذَا مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ اِنَّكُمْ لَفِى خَلْقٍ جَدِيدٍ"؛
گفتند آن كه كافر شدند : ره نماييم شما را بر مردى كه خبر دهد شما را كه چون شما بدرانند هر درانيدنى؟ شما در خلقى نو باشى. طبرى: و گفتند آنكس ها كه كافرند: اى دلالت كنيم شما را بر مردى كه آگاه كند شما را آنگاه پاره كرده شديد هرجاى پاره كردنى همى شما در آفرينشى هستيد نو؟
8. "أَفْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِبًا أَم بِهِ جِنَّهٌ بَلِ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ فِى الْعَذَابِ وَالضَّلَالِ الْبَعِيدِ"؛
فرو بافت بر خداى دروغى، و به او ديوانگيى؟ بل آنان كه ايمان ندارند به قيامت در عذاب و هلاك دوراند.
طبرى: بگفتند بر خداى عزوجل دروغ؟ يابد و ديوانهاى؟ بلكه آنكس ها نه گرويدند بدان جهان اندر عذاب و بىراهى دور.
9. "أَفَلَمْ يَرَوْا اِلَى مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُم مِّنَ السَّمَاء وَالْأرْضِ اِن نَّشَأ نَخْسِفْ بِهِمُ الْأرْضَ أَوْ نُسْقِطْ عَلَيْهِمْ كِسَفًا مِّنَ السَّمَاء اِنَّ فِى ذَلِكَ لَآيَهً لِّكُلِّ عَبْدٍ مُّنِيبٍ"؛
نمىبينند آنچه پس ايشان است و آنچه پس آن است از آسمان و زمين اگر ما خواهيم فروبريم به ايشان زمين يا بيفكنيم برايشان پارههايى از آسمان؟ در اين آيتى هست هر بندهاى توبه كار را.
طبرى: همى نبينى سوى آنچه پيش ايشان است از آسمان و زمين؟ اگر خواهيى فروبريمى ايشانرا به زمين، يا بيوكنيم بر ايشان پارهاى از آسمان، كه اندر آن هست آيتى هر بندهاى را باز آمدگان.
10. "وَلَقَدْ آتَيْنَا دَاوُودَ مِنَّا فَضْلًا يَا جِبَالُ أَوِّبِى مَعَهُ وَالطَّيْرَ وَأَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَ"؛
بداديم داود را از ما زيادتى. اى كوه تسبيح كن با او واى مرغ، و نرم كرديم براى او آهن.
طبرى: و بدرستى كه بداديم داود را از ما فضلى. يا كوه ها برويد با او مرغان، ونرم گردانيديم او را آهن. اختلاف در معنى؛ أَوِّبِى در ترجمه رازى: تسبيح كن، در طبرى : برويد. كه ظاهرا اولى درست است. تفاوت زبانى:زيادتى، فضلى، در استفاده از واژگان عربى يا استفاده نكردن. و قسمتى از ترجمه طبرى، به دليل تحت اللفظى بودن و رعايت نكردن ساختار زبان فارسى نا مفهوم از كار در آمده است. "يا كوه ها برويد با او مرغان". در تعبير "و نرم كرديم براى او آهن." امروزى تر است و به زبان ما نزديك تر، تا "ونرم گردانيديم او را آهن." دراولى ديگر نيازى به راى مفعولى نيست، و ساختار جمله با دستور زبان فارسى همخوان است. يعنى اختلاف در معنى و ساختار تاريخى زبان و دستور زبان فارسى. اين اختلافات اندك نيستند.
11. "أَنِ اعْمَلْ سَابِغَاتٍ وَقَدِّرْ فِى السَّرْدِ وَاعْمَلُوا صَالِحًا اِنِّى بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ"؛
كه بكن زرهاى تمام و اندازه نگاه دار در پيوستن، بكنى كار نيكو كه من به آنچه مىكنى بيناام.
طبرى : كه بكن زرها تمام، و بينداز اندر بافتن، و بكنيد نيكى ها، كه من بدانچه همى كنيد بيناام. معنى: رازى، در ترجمه سرد، در پيوستن آورده، و طبرى بافتن، كه اولى از نظر معنى عام تر است، و شايد اصلا شامل بافتن نباشد، كار به صحت يكى از اين دو ترجمه هم نداريم، منظور اختلاف موجود است. بكنى كار نيكو، نيز با و بكنيد نيكى ها، اختلاف دارد، كلمه كار، شايد به علت وضوح آن ، و نياوردن كلمه اضافى، در ترجمه طبرى وجود ندارد.
"وَلِسُلَيْمَانَ الرِّيحَ غُدُوُّهَا شَهْرٌ وَرَوَاحُهَا شَهْرٌ وَأَسَلْنَا لَهُ عَيْنَ الْقِطْرِ وَمِنَ الْجِنِّ مَن يَعْمَلُ بَيْنَ يَدَيْهِ بِاِذْنِ رَبِّهِ وَمَن يَزِغْ مِنْهُمْ عَنْ أَمْرِنَا نُذِقْهُ مِنْ عَذَابِ السَّعِيرِ ؛ و سليمان را باد مامدادش يك ماه و شبناگاهش يك ماه و بگداختيم براى او چشمه مس. و از پريان كس هست كه كار مىكند پيش او به فرمان خداى و هر كه بچسبد از ايشان از فرمان ما، بچشانيم او را عذاب دوزخ. طبرى: و سليمن باد بامدادان آن ماهى و شبانگاهان يك ماه، و برانديم او را چشمهاى مس، و از پريان آنك كار كند پيش او به فرمان خداوند او، و هر كى بگردد از ايشان از فرمان ما بچشانيم او را از عذاب آتش. معنى: وَأَسَلْنَا لَهُ عَيْنَ الْقِطْر، در رازى، به بگداختيم براى او چشمه مس. در طبرى به : و برانديم او را چشمهاى مس ترجمه شده كه اختلاف روشنى است. در هر دو ترجمه، قسمت اول آيه نا تمام ترجمه شده و به ابهام متن، بدون توجه به معطوف ترجمه شده دهد مىكند: و هر كى بگردد از ايشان از فرمان ما بچشانيم او را از عذاب آتش . وَمَن يَزِغْ مِنْهُمْ عَنْ أَمْرِنَا در ترجمه رازى به: و هر كه بچسپد از ايشان از فرمان ما، بچشانيم او را عذاب دوزخ، ترجمه شده و آن را طبرى به: ، و هر كى بگردد از ايشان از فرمان ما بچشانيم او را از عذاب آتش.ترجمه كرده است. كه دوزخ و آتش هم تفاوت واژگانى در دو ترجمه را نشان مىداد از پريان كس هست كه كار مىكند پيش او به فرمان خداى، كه ترجمه رازى است، در طبرى ترجمه شده است: و از پريان آنك كار كند پيش او به فرمان خداوند او، اگر نظرساختار دستورى، اولى يك جمله تمام خبرى است، و دومى، موصولى ناتمام است، زيرا صله آن بيان نشده، و قسمت بعدى ترجمه طبرى نيز اين جمله را كامل نمى
كند و هم احتمالاً غلط است.رساند. در صفت ديك ها، ترجمه رازى به صفت معقول "برجاى" ترجمه شده، به معناى پابرجا و ثابت، اما در طبرى، به بكوه ها باز بسته كه هم نا مفهم جلوه مىشود و دومى، فقط مجسمه سازى را مىدهد، و صورت ها و تنديس ها نيز انتخاب دو واژه است كه اولى احتمالاً شامل تصوير گرى و نقاشى مىكنند او را، ساختار متفاوت است كه دوره تاريخى زبان فارسى را نشان مىكنند براى او، در رازى، و مىيَعْمَلُونَ لَهُ مَا يَشَاء مِن مَّحَارِيبَ وَتَمَاثِيلَ وَجِفَانٍ كَالْجَوَابِ وَقُدُورٍ رَّاسِيَاتٍ اعْمَلُوا آلَ دَاوُودَ شُكْرًا وَقَلِيلٌ مِّنْ عِبَادِىَ الشَّكُورُ . مىكنند براى او آنچه خواهد، از محراب ها و صورت ها و كاسههاى بزرگ چون حوض ها و ديگ ها برجاى، بكنى آل داود شكر و اندكى از بندگان من شاكرند. طبرى: مىكنند او را آنچه خواهد از محراب ها و تنديس ها و كاس ها چون حوض ها و ديك ها بكوه ها باز بسته. بكنيد يا فرزندان داود شكر، و اندكىاند از بندگان من شكر كنندگان . در فراز اول ، مىدهد؟ شده است. واژه درخت سنبه نيز به عنوان اسم براى موجودى خاص، از حشرات كه درختان را مى خورد اسم نوع است، در حالى كه در طبرى، جمنده زمين، جنس است، و معناى متفاوتى با آن دارد. افزون براين، زبان طبرى خراسانى تر است، مانند:همى خورد، دانستندى، نه بماندندى و، اندر...، تفاوت ره ننمود ايشان را، با نه راه نمونى كرد، دو دوره را تاريخى زبان را نشان نمىدهد، در حالى كه در ترجمه رازى، به زمان ما نزديك
12. "فَلَمَّا قَضَيْنَا عَلَيْهِ الْمَوْتَ مَا دَلَّهُمْ عَلَى مَوْتِهِ اِلَّا دَابَّهُ الْعَرْضِ تَأْكُلُ مِنسَأَتَهُ فَلَمَّا خَرَّ تَبَيَّنَتِ الْجِنُّ أَن لَّوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ الْغَيْبَ مَا لَبِثُوا فِى الْعَذَابِ الْمُهِينِ"؛ چون قضا كرديم بر او مرگ، ره ننمود ايشان را برمرگ او الا درخت سنبه كه مىخورد عصا را. و چون بروى درآمد بدانستند پريان كه اگر دانستندى علم غيب نايستادندى در عذاب خوار كننده.
طبرى: چون قضا كرديم برو مرگ نه راه نمونى كرد ايشان را بر مرگ او مگر جمنده زمين و همى خورد عصاى او، چون آن هنگام كه بيفتاد پيدا شد پريان را كه اگر بودندى و دانستندى نهانى نه بماندندى اندر عذاب خوار كننده. در ترجمه اين آيه قدمت تاريخى ساخت درترجمه طبرى خودش رابيشتر نشان
13. "لَقَدْ كَانَ لِسَبَاٍ فِى مَسْكَنِهِمْ آيَهٌ جَنَّتَانِ عَن يَمِينٍ وَشِمَالٍ كُلُوا مِن رِّزْقِ رَبِّكُمْ وَاشْكُرُوا لَهُ بَلْدَةٌ طَيِّبَهٌ وَرَبٌّ غَفُورٌ"؛ بود قوم سبا را در خانههاشان حجتى دو بستان از راست و چپ بخورى از روزى خدايتان و شكر كنى او را شهر خوش و خدايى آمرزنده.
طبرى: بدرستى كه بود اهل شهر سبا را اندر جايگاه هاى ايشان آيتى. دو بستان از دست راست و دست چپ. بخوريد از روز خداوند شما و شكر كنيد او را. شهرى خوش و خداوندى آمرزگار.
14. "فَأَعْرَضُوا فَعَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ سَيْلَ الْعَرِمِ وَبَدَّلْنَاهُم بِجَنَّتَيْهِمْ جَنَّتَيْنِ ذَوَاتَى أُكُلٍ خَمْطٍ وَأَثْلٍ وَشَىْءٍ مِّن سِدْرٍ قَلِيلٍ"؛
بر گرديدند بفرستاديم بر ايشان رود آن وادى و بدل كرديم ايشان را به دو بستان دو بستان خداوند ميوه اراك و شورگز و چيزى از سدر اندك.
طبرى: روى بگردانيدند، بفرستاديم بر ايشان آب بسيار، و بداديم ايشان را دو بوستان خداوند خورش اراك و گز و چيزى از سدر اندك.
15. "ذَلِكَ جَزَيْنَاهُم بِمَا كَفَرُوا وَهَلْ نُجَازِى اِلَّا الْكَفُورَ"؛
آن پاداشت داديم ايشان را به آن كفر كه كردند و پاداشت دهند الا كفران بكردند آن را؟
طبرى: و اين است كه پاداش كرديم ايشانرا بدانچه كافر شدند ، و هست كه پاداش كرده شود مگر نادانى؟
16. "وَجَعَلْنَا بَيْنَهُمْ وَبَيْنَ الْقُرَى الَّتِى بَارَكْنَا فِيهَا قُرًى ظَاهِرَةً وَقَدَّرْنَا فِيهَا السَّيْرَ سِيرُوا فِيهَا لَيَالِىَ وَأَيَّامًا آمِنِينَ"؛
و كرديم ميان ايشان و ميان آن شهرها كه بركه كرديم در آن دههاى پيدا و بينداختيم در آن جا رفتن، رَوى در او شبها و روزها ايمن.
طبرى: و كرديم ميان ايشان و ميان ديه ها آنك بركه كرديم اندر آن ديه ها هويدا، و بينداختيم اندران رفتن. برويد اندران شب ها و روزها ايمنان.
17. "فَقَالُوا رَبَّنَا بَاعِدْ بَيْنَ أَسْفَارِنَا وَظَلَمُوا أَنفُسَهُمْ فَجَعَلْنَاهُمْ أَحَادِيثَ وَمَزَّقْنَاهُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ اِنَّ فِى ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِّكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ"؛
گفتند: خداى ما! دور كن ميان سفرما وبيداد كردند برخود كرديم ايشان را حديثها و عبرت بپراگنديم ايشان را هر پراگندنى، در اين دلايلى هست هر صبر كنندهى شكر كنندهاى را.
"طبرى: گفتند : اى خداوند ما دور كن ميان شهرهاى ما ، و ستم كردند برتن هاى خويش، و كرديم ايشانرا حديثى، و پراكنديم ايشان را هرجاى پراكنده. كه اندر آنست آيت ها هر صبركنندهاى را بسپاس.
18. "وَلَقَدْ صَدَّقَ عَلَيْهِمْ اِبْلِيسُ ظَنَّهُ فَاتَّبَعُوهُ اِلَّا فَرِيقًا مِّنَ الْمُؤْمِنِينَ"؛
راست كرد برايشان ابليس گمانش پىِ او گرفتند مگر گروهى از گرويدگان.
طبرى: و بدرستى كه راست بكرد برايشان ابليس گمان خويش متابعت كردند او را مگر گروهى از گرويدگان.
19. "وَمَا كَانَ لَهُ عَلَيْهِم مِّن سُلْطَانٍ اِلَّا لِنَعْلَمَ مَن يُؤْمِنُ بِالْآخِرَةِ مِمَّنْ هُوَ مِنْهَا فِى شَكٍّ وَرَبُّكَ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ حَفِيظٌ"؛
نبود او را بر ايشان هيچ حجتى مگر تا بدانيم آن را بگرود به سراى باز پسين از آن كه او از آن در گمان است، و خداى تو بر همه چيزى نگهبان است.
طبرى: و نبود مر او را بر ايشان هيچ پادشاهى، مگر تا جدا كنيم آنرا كه بگرود بدان جهان از آن كسى كه وى باشد از وى اندر گمان، و خداوند تو برهمه چيز نگاه بانست.
20. "قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُم مِّن دُونِ اللَّهِ لَا يَمْلِكُونَ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ فِى السَّمَاوَاتِ وَلَا فِى الْأرْضِ وَمَا لَهُمْ فِيهِمَا مِن شِرْكٍ وَمَا لَهُ مِنْهُم مِّن ظَهِيرٍ"؛
بگو: بخوانى آنان را كه دعوى كردى جز خداى، نتوانند به سنگ مورچه خرد در آسمانها و نه در زمين و نيست ايشان را در آن هر دو از انبازى و نيست او را از ايشان هيچ ياورى.
طبرى: بگو بخوانيد آنكس ها را كه دعوى كرديد بجز خداى، پادشاهى ندارند همسنگ مورچه اندر آسمان ها و نه اندر زمين، و نيست مر ايشان را اندران هر دو هيچ انبازى، و نيست مر او را از ايشان هيچ يارى گرى.2
21. "وَلَا تَنفَعُ الشَّفَاعَهُ عِندَهُ اِلَّا لِمَنْ أَذِنَ لَهُ حَتَّى اِذَا فُزِّعَ عَن قُلُوبِهِمْ قَالُوا مَاذَا قَالَ رَبُّكُمْ قَالُوا الْحَقَّ وَهُوَ الْعَلِىُّ الْكَبِيرُ"؛
و سود ندارد خواهش كردن بنزديك او الا آن را كه دستورى دهند او را تا آن گه كه ترس ببرند از دلهاى ايشان، گويند: چه گفت خدايتان؟ گويند: حق و او بزرگوار است.
طبرى: و سود ندارد خواهش نزد وى مگر آنرا كه دستورى دهد او را، تا چون گشاده شود از دل هاى ايشان گويند: چه چيز گفت خداوند شما؟ گويند راست، ووى است برتر و بزرگوارتر.
22. "قُلْ مَن يَرْزُقُكُم مِّنَ السَّمَاوَاتِ وَالْأرْضِ قُلِ اللَّهُ وَاِنَّا أَوْ اِيَّاكُمْ لَعَلَى هُدًى أَوْ فِى ضَلَالٍ مُّبِينٍ"؛
بگو: كه روزى مىدهد شما را از آسمان و زمين؟ بگوى: خداى، و ما يا شما برره راستيم يا در گمراهى آشكارا.
طبرى: بگو كه روز دهد شما را از آسمان ها و از زمين؟ بگو: خدا، و ما يا شما بر راه راستيم يا اندر گم بود گى پيدا.
23. "قُل لَّا تُسْئَلُونَ عَمَّا أَجْرَمْنَا وَلَا نُسْئَلُ عَمَّا تَعْمَلُونَ"؛
بگو: نپرسند ما را از آن جرم كه ما كرديم و نپرسند شما را از آنچه شما كنى.
طبرى: بگو نپرسند شما را از آنچه ما گناه كنيم، و نه پرسند ما را از آنچه شما كنيد.
24. "قُلْ يَجْمَعُ بَيْنَنَا رَبُّنَا ثُمَّ يَفْتَحُ بَيْنَنَا بِالْحَقِّ وَهُوَ الْفَتَّاحُ الْعَلِيمُ"؛
بگو: جمع كند ميان ما خداى ما پس حكم كند ميان ما به راستى، و او حاكمى داناست.
طبرى: بگو: گرد آرد ميان ما خداوند ما، باز بگشايد و حكم كند ميان ما براستى، و ويست حكم كننده دانا.
25. "قُلْ أَرُونِى الَّذِينَ أَلْحَقْتُم بِهِ شُرَكَاء كَلَّا بَلْ هُوَ اللَّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ"؛
بگو: بنماى به من آنان را كه درو رسانيدى به او انبازانى برگشت بل اوست خداى قوى و محكمكار.
طبرى: بگو: بنماييد مرا آنكس ها كه اندر رسانيد بوى - يعنى خداى - انبازان. نه چنين است. نه كه ويست خدايى عزيز صواب كار.
26. "وَمَا أَرْسَلْنَاكَ اِلَّا كَافَّهً لِّلنَّاسِ بَشِيرًا وَنَذِيرًا وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ"؛
و نفرستاديم تو را الا بازدارندهاى مردمان را مژده دهنده و ترساننده، و لكن بيشترين مردمان ندانند.
طبرى: و نه فرستاديم تو را مگر همه مردمانرا و مژده دهنده و بيم كننده، و ليك بيشترين مردمان نمىدانند.
27. "وَيَقُولُونَ مَتَى هَذَا الْوَعْدُ اِن كُنتُمْ صَادِقِينَ"؛
گويند: كى خواهد بودن اين وعده اگر شما راستيگرى؟
طبرى: و همىگويند: كى باشد اين وعده اگر هستيد راست گويان.
28. "قُل لَّكُم مِّيعَادُ يَوْمٍ لَّا تَسْتَأْخِرُونَ عَنْهُ سَاعَهً وَلَا تَسْتَقْدِمُونَ؟"
بگو: شما را روزى است كه از پس نمانى از او يك ساعت و نه فراپيش شوى.
طبرى: بگو: مر شما را وعدهگاه روزى است سپس نرويد از وى يكزمان ونه پيشتر رويد.2
29. "وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَن نُّؤْمِنَ بِهَذَا الْقُرْآنِ وَلَا بِالَّذِى بَيْنَ يَدَيْهِ وَلَوْ تَرَى اِذِ الظَّالِمُونَ مَوْقُوفُونَ عِندَ رَبِّهِمْ يَرْجِعُ بَعْضُهُمْ اِلَى بَعْضٍ الْقَوْلَ يَقُولُ الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا لَوْلَا أَنتُمْ لَكُنَّا مُؤْمِنِينَ"؛
وگفتند آنان كه كافر شدند: نگرويم به اين كتاب و نه به آن كه پيش آن است. و اگر تو بينى ستمگاران را بداشته باشد نزديك خدايشان جواب مىدهند بهرى با بهرى سخن را، گويند آنان كه ضعيف داشتند ايشان را آن را كه بزرگوارى كردند: اگرنه شما بودى بودمانى گرويدگان.
طبرى و گفتند آن كسها كه كافر گشتند: نگرويم بدين نُبى و نه بدانك پيش از وى بودست. و اگر بينى چون ستمكاران بازداشتگان باشند بنزد خداوند باز گردانند بهره را از ايشان سوى بهره گفتار را ، يعنى مىگويند و جواب مىدهند - گويند آنكس ها كه ضعيف داشتگان بودند مر آنانك بزرگ منشى كردند: اگر نه شما بوديى ما بوديمى گرويدگان.
30. "قَالَ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا لِلَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا أَنَحْنُ صَدَدْنَاكُمْ عَنِ الْهُدَى بَعْدَ اِذْ جَاءكُم بَلْ كُنتُم مُّجْرِمِينَ".
گفتند آنان كه بزرگوارى كردند آنان را كه ضعيف داشتند: ما باز داشتيم شما را از اسلام پس آمد به شما بل شما گنهكار بودى.
طبرى: گويند آنكس ها را كه بزرگ منشى كردند: مر آنانك ضعيف داشتگان بودند: ما باز داشتيم شما را از راه راست بعد آنك بيامد بشما؟ نه كه بوديد گناهكاران.
31. "وَقَالَ الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا بَلْ مَكْرُ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ اِذْ تَأْمُرُونَنَا أَن نَّكْفُرَ بِاللَّهِ وَنَجْعَلَ لَهُ أَندَادًا وَأَسَرُّوا النَّدَامَهَ لَمَّا رَأَوُا الْعَذَابَ وَجَعَلْنَا الْأَغْلَالَ فِى أَعْنَاقِ الَّذِينَ كَفَرُوا هَلْ يُجْزَوْنَ اِلَّا مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ"؛
و گفتند آنانى كه ضعيف داشتند آنان را كه بزرگوارى كردند: بل سگاليدن شب و روز بود چون فرمودى ما را كه كافر شوى به خداى و كنيم او را همسرانى، و ظاهر بكردند پشيمانى چون ديدند عذاب، و كرديم غل ها در گردنهاى آنان كه كافر بودند پاداشت دهند ايشان را الا آنچه كرده بودند؟
طبرى: وگويند آن كسها كه ضعيف داشتگان باشند مر آنكس ها را كه بزرگ منشى كردند:نه كه سازش بد شب و روز چون همى فرموديد ما را كه كافر گرديم بخداى و بكنيم مر او را همتايان، و پيدا كنند پشيمانى آنگاه كه به بينند عذاب را ، و بكنيم غل ها را اندر گردن هاى آنكس ها كه كافر گشتند، جيردهند ايشانرا مگر آنچه همى كردند؟
32. "وَمَا أَرْسَلْنَا فِى قَرْيَهٍ مِّن نَّذِيرٍ اِلَّا قَالَ مُتْرَفُوهَا اِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُم بِهِ كَافِرُونَ"؛
و نفرستاديم ما در هيچ شهر از ترسانندهاى، الا و گفتند متنعمان شهرهاى ما به آنچه فرستادند شما را به آن كافريم.
طبرى: و نفرستاديم اندر ديهى هيچ بيم كننده مگر گفتند توانگران و مهتران ديه ها: ما بدانچه شما را فرستادند بوى كافرانيم.
33. "وَقَالُوا نَحْنُ أَكْثَرُ أَمْوَالًا وَأَوْلَادًا وَمَا نَحْنُ بِمُعَذَّبِينَ"؛
و گفتند ما بيشتريم به خواست ها و فرزندان و نيستيم ما عذاب كردگان.
طبرى: و گفتند ما بيشتر بخواستها و فرزندان و ما نباشيم عذاب كردگان.
34. "قُلْ اِنَّ رَبِّى يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاء وَيَقْدِرُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ"؛
بگو خداى بگسترد روزى براى آن كه خواهد و تنگ كند. ولكن بيشترين مردمان ندانند.
طبرى: بگو كه : خداوند من بگستراند روزى مر آنرا كه خواهد و تنگ كرداند، و بيك بيشترين مردمان نمىدانند.
35. "وَمَا أَمْوَالُكُمْ وَلَا أَوْلَادُكُم بِالَّتِى تُقَرِّبُكُمْ عِندَنَا زُلْفَى اِلَّا مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا فَأُوْلَئِكَ لَهُمْ جَزَاء الضِّعْفِ بِمَا عَمِلُوا وَهُمْ فِى الْغُرُفَاتِ آمِنُونَ"؛
و نيست مال هاى شما و نه فرزندانتان به آنچه نزديك بكند شما را بنزديك ما نزديك. الا آن كه ايمان آرد و كار نيكو كند. ايشان آنند كه ايشان را باشد دو چندان آنچه كرده باشند و ايشان در غرفهها ايمن باشند.
طبرى: و نيست خواست ها شما و نه فرزندان شما آنك نزديك گرداند شما را نزد ما نزديكى، مگر آنك ايمان آرد و بكند نيكى، ايشانند كه مرا ايشانراست پاداشت دو چندان بدانچه كردند، و ايشان اندر پروار - يعنى درج ها - باشند وبىبيمان.
36. "وَالَّذِينَ يَسْعَوْنَ فِى آيَاتِنَا مُعَاجِزِينَ أُوْلَئِكَ فِى الْعَذَابِ مُحْضَرُونَ"؛ و آنان سعى كنند در آيت ها ما به عاجزكننده، ايشان در عذاب حاضر كرده باشند.
طبرى: و آن كسها كه بكوشند اندر آيت ها ما تا سست گردانند ايشان باشند اندر عذابى بجاى آوردگان باشند.
37. "قُلْ اِنَّ رَبِّى يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاء مِنْ عِبَادِهِ وَيَقْدِرُ لَهُ وَمَا أَنفَقْتُم مِّن شَىْءٍ فَهُوَ يُخْلِفُهُ وَهُوَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ"؛
بگو خداى بگسترد روزى براى آن كه خواهد از بندگانش و تنگ بكند براى او و آنچه نفقه كنى از چيزى او عوض بازدهد و او بهترين روزى دهندگان است.
طبرى: بگو كه : خداوند من بگستراند روزى مرا آنرا كه خواهند از بندگان وى و تنگ كند مر او را، و آنچه هزينه كنيد از چيزى وى خلف دهد آنرا، ووى بهترين روزى دهندگانست.
38. "وَيَوْمَ يَحْشُرُهُمْ جَمِيعًا ثُمَّ يَقُولُ لِلْمَلاَئِكَهِ أَهَؤُلَاء اِيَّاكُمْ كَانُوا يَعْبُدُونَ"؛
و آن روز كه بر انگيزد ايشان را جمله، پس گوييم فريشتگان را كه : اينان شما را مىپرستند؟
طبرى: و آنروز كه گرد آريم ايشانرا همه باز گوييم مر فريشتگانرا: اين ها مر شما را بودند كه هيمى پرستيدند؟
39. "قَالُوا سُبْحَانَكَ أَنتَ وَلِيُّنَا مِن دُونِهِم بَلْ كَانُوا يَعْبُدُونَ الْجِنَّ أَكْثَرُهُم بِهِم مُّؤْمِنُونَ"؛
گويند منزهى تو؛ تو خداوند مانى نه ايشان. بل ايشان مىپرستيدند جنيان را؛ بيشترين ايشان به ايشان ايمان دارند.
طبرى: گويند: پاكى تو، تويى خداوند ما بجز ايشان، نه كه همى پرستيدند پريان را بيشترين ايشان بايشان - يعنى پريان - گرويدهاند.
40. "فَالْيَوْمَ لَا يَمْلِكُ بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ نَّفْعًا وَلَا ضَرًّا وَنَقُولُ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا ذُوقُوا عَذَابَ النَّارِ الَّتِى كُنتُم بِهَا تُكَذِّبُونَ"؛
امروز نتوانند بهرى شما بهرى را سودى و نه زيانى. گوييم آنان را كه ظلم كردند بچشى عذاب دوزخ آن كه شما آن را بدروغ دمىداشتى.
طبرى: امروز پادشاهى ندارد بهره از شما بهره را سودى و نه زيانى، و گوييم مر آن كسها را كه ستم كردند: بچشيد عذاب آتش آنك شما آنرا همى بدروغ داشتيد.
41. "وَاِذَا تُتْلَى عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا بَيِّنَاتٍ قَالُوا مَا هَذَا اِلَّا رَجُلٌ يُرِيدُ أَن يَصُدَّكُمْ عَمَّا كَانَ يَعْبُدُ آبَاؤُكُمْ وَقَالُوا مَا هَذَا اِلَّا اِفْكٌ مُّفْتَرًى وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلْحَقِّ لَمَّا جَاءهُمْ اِنْ هَذَا اِلَّا سِحْرٌ مُّبِينٌ"؛
و چون بخوانند بر ايشان آيت هاى ما روشن، گويند : نيست اين الا مردى مى خواهد كه بر گرداند شما را از آنچه مىپرستيدندى پدرانتان. و گويند: نيست اين الا دروغى فروبافته. و گويند: آنان كه كافر شدند حق را، چون آمد به ايشان، نيست اين الا جادوى روشن.
طبرى: و چون بخوانند بر ايشان آيت ها ما هويدا كننده پيدا، گويند: نيست مگر مردى كه همىخواهد كه بگرداند شما را از آنچه همى پرسيدند پدران شما؛ و گويند: نيست اين مگر دروغى بافته وساخته؛ و گفتند آن كسها كه كافر گشتند مر راست را چون بيامد به ايشان: نيست اين مگر جادويى پيدا.
42. "وَمَا آتَيْنَاهُم مِّن كُتُبٍ يَدْرُسُونَهَا وَمَا أَرْسَلْنَا اِلَيْهِمْ قَبْلَكَ مِن نَّذِيرٍ"؛
و نداديم ايشان را از كتاب هايى كه درس كنند آن را و نفرستاديم به ايشان پيش تو پيغامبرى.
طبرى: و نه داديمشان از نامه كه همى خوانند او را، و نه فرستاديم سوى ايشان از پيش تو هيچ بيم كننده.
43. "وَكَذَّبَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَمَا بَلَغُوا مِعْشَارَ مَا آتَيْنَاهُمْ فَكَذَّبُوا رُسُلِى فَكَيْفَ كَانَ نَكِيرِ"؛
و دروغ داشتند آنان كه پيش بودند و نرسيدند ده يك آنچه داديم ايشان را. دروغ داشتند پيغمبران مرا؛ چون بود عذاب من؟
طبرى: و بدروغ داشتند آن كس ها كه از پيش ايشان بودند - نه رسيدند به ده يك كه بداديم آن ها را - بدروغ داشتند رسولان ما را، چگونه بود انكار من با عذاب من؟.
44. "قُلْ اِنَّمَا أَعِظُكُم بِوَاحِدَةٍ أَن تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَى وَفُرَادَى ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا مَا بِصَاحِبِكُم مِّن جِنَّهٍ اِنْ هُوَ اِلَّا نَذِيرٌ لَّكُم بَيْنَ يَدَىْ عَذَابٍ شَدِيدٍ"؛
بگو كه پند مىدهم شما را به يكى كه برخيزى براى خداى، دو دو و تنها؛ پس انديشه كنى: نيست به صاحب شما از ديوانگى؛ نيست او مگر ترسانندهاى شما را از پيش عذابى سخت.
طبرى: بگو: همى پند دهم شما را به يك سخن - يعنى لا اله الا الله - كه بايستيد راست مر خدايرا دوكان دوكان و يكان و يكان، باز انديشه كنيد... نيست بيار شما - يعنى محمد - هيچ ديوانگى، نيست وى مگر بيم كننده مر شما را پيش عذابى سخت.
45. "قُلْ مَا سَأَلْتُكُم مِّنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ اِنْ أَجْرِىَ اِلَّا عَلَى اللَّهِ وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ شَهِيدٌ"؛
بگو: آنچه خواستم از شما از مزدى، آن شما راست. نيست مزد من الا برخداى، و او برهمه چيزى گواه است.
46. "قُلْ اِنَّ رَبِّى يَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَّامُ الْغُيُوبِ"؛ بگو خداى من بيفگند حق، داناى نهانيهاست.
طبرى: بگو كه : خداوند من پيدا كند براستى داننده ناپيدايى ها.
47. "قُلْ جَاء الْحَقُّ وَمَا يُبْدِىُ الْبَاطِلُ وَمَا يُعِيدُ"؛
بگو: آمد حق و ابتدا نكند باطل و نه نيز اعاده كند.
طبرى: بگو: آمد راستى و آغاز نكند باطل - يعنى ديو يا بت - و باز نگرداند.
48. "قُلْ اِن ضَلَلْتُ فَاِنَّمَا أَضِلُّ عَلَى نَفْسِى وَاِنِ اهْتَدَيْتُ فَبِمَا يُوحِى اِلَىَّ رَبِّى اِنَّهُ سَمِيعٌ قَرِيبٌ"؛
بگو: اگر من گمراه شوم گمراه شوم برخود؛ و اگر راه يابم به آنچه وحى مىكند به من خداى من كه او شنوا و نزديك است.
طبرى: بگوى: اگر من گم كردم گم برتن خويش كردم، و اگر راه راست يابم بدان است كه وحى فرستاد بمن خداوند من، كه وى شنواست ونزديك است.
49. "وَلَوْ تَرَى اِذْ فَزِعُوا فَلَا فَوْتَ وَأُخِذُوا مِن مَّكَانٍ قَرِيبٍ"؛
و اگر بينى چون بترسند نبود فايت شدن؛ و بگيرند ايشان را از جاى نزديك.
طبرى: و اگر بينى - يا محمد - چون بترسند چنين نباشد، و بگيرندشان از جايگاهى نزديك.
50. "وَقَالُوا آمَنَّا بِهِ وَأَنَّى لَهُمُ التَّنَاوُشُ مِن مَكَانٍ بَعِيدٍ"؛
گفتند: ايمان آورديم و چگونه باشد ايشان را ها گرفتن از جاى دور.
طبرى: و گويند: گرويديم بوى. و از كجا باشد مرايشان را باز گشتن از جايى دور؟ - يعنى قيامت
51. "وَقَدْ كَفَرُوا بِهِ مِن قَبْلُ وَيَقْذِفُونَ بِالْغَيْبِ مِن مَّكَانٍ بَعِيدٍ"؛
و كافر شدند به از پيش اين و مىاندازند به كار نهانى از جاى دور.
طبرى: و كافر گشتند به وى از پيش، و بگزاف همىاندازند از ناپيدايى از جاى دور يعنى قيامت -.
52. "وَحِيلَ بَيْنَهُمْ وَبَيْنَ مَا يَشْتَهُونَ كَمَا فُعِلَ بِأَشْيَاعِهِم مِّن قَبْلُ اِنَّهُمْ كَانُوا فِى شَكٍّ مُّرِيبٍ"؛
و منع كند ميان ايشان و ميان آنچه او آرزو كنند چنان كه كردند به پسروانشان از پيش اين، ايشان بودند در شكى به تهمت آرنده.
طبرى: و جدا كنند ميان ايشان و ميان آنچه آرزو كنند همچنانك كرده شده بگروه هاى ايشان از پيش، كه ايشان بودند اندر گمانى گمان آرنده.
ظاهرا نياز به نتيجهگيرى مجدد نباشد، منظور ما نشان دادن استقلال ترجمه ابوالفتوح است، كه تشابه آن در زبان، يا سبك تحت اللفظى، يا تواردهاى اندك، نشان تأثير پذيرى خاص از يك ترجمه ديگر كه آن هم تحت اللفظى و به زبان فارسى است، نمىباشد.
مواردى از دقت و كاستيهاى ترجمه ابوالفتوح يادداشت كردهام كه در اين مجال اندك، جاى بيان آن نيست، و اگر توفيقى حاصل شود كه اين بررسى به صورت مستقل عرضه شود، اميد است نكات مهم كلامى، دستورى، دقتها، كاستىهاى اين ترجمه نشان داده شود.
1. ابراهيم /14.
2 ترجمه تفسير طبرى، به اهتمام حبيب يغمايى، 1/6 3
3 . ادبيات فارسى، بر مبناى تأليف استورى (ترجمه فارسى)1/6.
4. جاحظ، البيان و التبيين 1/139 5
5. روى ان الفرس كتبوا الى سلمان رضى الله عنه ان يكتب لهم الفاتحّه بالفارسيّه، فكانوا يقرؤون ذلك فى الصلاة حتى لانت السنتهم بالعربية، المبسوط سرخسى، 1/37.
6. رك: به همين كتاب، فصل دوم از ديباچه مفسر.7
7. مقدمه مصححان تاج التراجم، ص1.
8. رك: مايل هروى، نجيب، الهى خراسانى، على اكبر، ديباچه تفسير تاج التراجم.9
9. آشنايى اين جانب با تفسير ابوالفتح رازى، به تصحيح آقايان دكتر ياحقى و دكتر ناصح به زمانى برمىگردد كه افتخار همكارى با گروه فرهنگ و ادب بنياد پژوهشهاى آستان قدس نصيبم شد. روزهايى كه كنار دست استاد متواضعم دكتر ناصح مىنشستيم، و اختلاف نسخه بدلها را به ايشان اعلام مىكرديم،
حجت الاسلام و المسلمين خزاعى نيز ويرايش متن، بخصوص اشعار عربى ، احاديث و ديگر نمونهها را به عهده داشت. دقت بر سر كلمهها، تطبيق عبارات، اشعار و استشهادها، و يافتن عبارات درست، نياز به مراجع ديگر را فراوان مىكرد، در آن جا بود كه به شباهتهاى تفسير ابوالفتوح با برخى از تفاسير ديگر آشنا شدم، تفسير تبيان، مجمع البيان و قرطبى حد اقل تفاسيرى بود كه افزون بر لسان العرب، در مورد روايات و اشعار و واژههاى عربى مورد مراجعه قرار مىگرفت. اين شباهتها بسيار بود، و در مواردى نيز كشاف زمخشرى، اما در مورد عبارات فارسى، ترجمه و كلمات بد خوان فارسى، به يقين استادان مصحح منابعى داشتند كه به تصريح خودشان ترجمه تفسير طبرى، از آن منابع بوده است.
از آنجايى كه با تقسيم وظايف، هركس به جنبه خاصى توجه بيشتر داشت و اشراف عام برعهده جناب دكتر ياحقى بود، طبيعى بود كه ما در گير بسيارى از مسايل تصحيح نباشيم، بخصوص كه كار مقابله و تصحيح بر عهده جناب دكتر ناصح بود، سر و كار داشتن به تمام متن همگانى نبود.
از همان زمان، به دليل فضاى دوست داشتنى، ياران خوب و استادان متواضع، به اصل كار سخت علاقه مند شدم و احساس مىكردم كه به اين تفسير دلبستگى خاصى دارم.
اكنون احساس مىكنم اين تفسير حقى به گردن من دارد. بررسى ترجمه قرآن كريم كه در متن اين تفسير آمده است، مىتواند اداى بخشى از دين من به اين تفسير گرانسنگ فارسى و شيعى باشد.
10. تمام مطالب استاد ناصح از مقاله ايشان در يادنامه طبرى گرفته شده است. رك: يادنامه طبرى، ويراستار محمد قاسم زاده، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاداسلامى و مركز تحقيقات علمى كشور- وزارت فرهنگ و آموزش عالى،چاپ اول، زمستان 1369، مقاله دكترمحمد مهدى ناصح، 299.
11 . استاد آذرتاش آذرنوش در تاريخ ترجمههاى فارسى قرآن اين گونه برداشت كرده و بر همين اساس نادرست هم مطالب مفصلى را بيان كرده است.( تاريخ ترجمه از عربى به فارسى، از آغاز تا عصر صفوى، فصل مربوط به ترجمه ابوالفتوح رازى(